فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

چی شد فاحشه شدی؟؟؟

بابام منو فروخت...!

چطور فروختت؟؟

بابام فرستاد واسش از ساقیش موادبخرم ساقیش به زور بهم تجاوز کرد...

چی شد از خونه فرار کردی؟؟

از دست بابام دیگه پول موادشو ازبدست میورد

واسم سخت بود هر روز دست یکی "بهگا"برم...

چی شد که فاحشگی رو بعد از فرارت ولنکردی؟مگه نه بخاطر همین فرار کردی؟

نمیدونم شاید منم به سکس معتادشدم...

این بار فاحشه از من سوال کرد:

چی شد که درمورد فاحشه ها مینویسی؟؟

پک عمیقی به سیگارم زدمو از پنجره‎ ‎کافه ی بالای برج به شهر چشم دوختموزیر لب گفتم:نمیدونم شاید معشوقه‎ ‎ی منم یک فاحشه بود


موضوعات مرتبط: فاحشه ها هم انسانند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393برچسب:هوتارگو"داستان"فاحشه"نامردی"غم, | 13:19 | نویسنده : شاهرخ خان |
مردان ديروز


زني را سنگ زدند به حكم ننگ

زني را كشتند به حكم همخوابگي


و فراموش كردند

كه خود هر شب همخواب

زناني هستند

كه به قيمت نان

تن مي فروشند

موضوعات مرتبط: فاحشه ها هم انسانند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393برچسب:هوتارگو"تن فروشی, سنگسار, قیمت نان, زنان فاحشه, | 13:17 | نویسنده : شاهرخ خان |

کاش میفهمیدی

اونی که برای به دست آوردن محبت تو

 حاضره تنش رو در اختیارت بذاره

فاحشه نیست

و اونی که بخاطر به دنبال خودش کشوندن تو

تنش رو ازت میدزده

باکره نیست...

من به فاحشه بودن ذهن زنان باکره

و باکره بودن ذهن زنان فاحشه ایمان دارم


موضوعات مرتبط: فاحشه ها هم انسانند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393برچسب:هوتارگو"زنان فاحشه, باکره, شریعتی, | 13:15 | نویسنده : شاهرخ خان |

شیخی  به  فاحشه ای گفتا مستی

هر دم به دیگری دلبستی

گفتا هر آنچه گویی هستم

آیا تو آنچکه مینمایی هستی؟


موضوعات مرتبط: فاحشه ها هم انسانند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393برچسب:هوتارگو" شعر"فاحشه" تن فروشی"غم, | 13:10 | نویسنده : شاهرخ خان |

 

موضوع: خانواده ، روانشناسی و خانه داری موضوع: حوادث روز و مطالب جالب
 
فاحشه ، تن فروش ، روسپی و یا ...! اسامی هستند که با شنیدنشان حسی عجیب در هر فردی القا میشود ، ولی اکثر شما نمیدانید زنانی که تن فروشی را به عنوان شغلی برای خود برگزیده اند دنیایی پردرد دارند و به اجبار وارد این شغل شده اند ، بد نیست کمی با دنیایشان آشنا شوید ، گزارش زیر را از خبرنگار عصر خبر بخوانید ، مصاحبه ای با یک زن فاحشه تهرانی :
دختران تن فروش
ساعاتی از آخر شب را در خیابان های پایتخت  می گذرانیم ، می گویند، قیمت هایشان متفاوت است، اول گمانمان این بود که تنشان قیمت اجناس را می گویند اما انگار قیمت بود که با هم فرق داشت، اتحادیه خاصی هم ندارد، هر کسی خودش قیمت می دهد. میدان مادر مقصد اولمان بود، راهی آنجا شدیم، انگار کاسبی های آخر شب هم سرقفلی دارند، اگر یک خانم بیش از 10 دقیقه در محلی بایستد مقصود این است که روسپی است و به دنبال مشتری می گردد، شاید تذکر هم بدهند چرا اینجا ایستاده ای!

یک خودروی خارجی توقف می کند ، زن با شتاب به سمت خودرو می رود، چند کلمه ای صحبت و به آرامی در صندلی جلو جای می گیرد و به سمت مقصد نامعلومی حرکت می کنند.

به بزرگراه اشرفی اصفهانی می رسیم، پاساژی معروف در این بزرگراه قرار دارد که درست رو به روی آن کنار بزرگراه پاتوق زنانی است که با تاریکی هوا برای کار کردن به خیابان می آیند، نام یکی از آن ها مژده است ، مژده فقط 19 سال دارد اما چهره اش با آن همه آرایش و پروتز های گوناگون به سان 35 ساله هاست و برای کار به تهران آمده اما پردرآمد تر از این کار پیدا نکرده، به قول خودش هر جا کار کنی نظر سو، به تو دارند چه بهتر که خودت دست به کار شوی که سرت کلاه نرود و خیالت راحت باشد که اجباری در کار نیست و با رضایت کامل تن به این کار می دهی.

از مژده می پرسم نام شغلت چیست؟ بدون درنگ می گوید تن فروشی....

مژده از درآمد های شبانه اش می گوید و اینکه در هفته یک شب را کاملا تعطیل می کند چون به استراحت نیاز دارد.

یک سال و اندی است که تن فروشی می کند، می گوید پولش برکت ندارد اما درآمد خوبی دارد، اگر مشتری باشد تا شبی 500 هزار تومان را کاسبم ، اما اگر نباشد باید به 100 هزار تومان قانع بایم.

پرسیدم اذیت نمی شوی آدم های جور واجور و در سن های مختلف ، اما هم صحبت ما اینگونه پاسخ داد : فقط پولش برایم مهم است و گرنه فقط چند ساعت مهمانش هستم ، به من چه ربطی دارد آن مرد زن دارد یا ندارد، پیر است یا جوان، دوستش خواهم داشت یا نه، تمامی این مسائل زمانی مهم است که آن آدم بخواهد برای همیشه برای من بماند که نمی ماند.

مژده بر خلاف ظاهر بسیار مهربانش به قول خودش هنوز مثل دوستانش کارکشته نشده و هنوز هم مثل برخی از دوستانش از شغلش زده نشده تا آن را ترک کند. برای مژده همبستری با هر فردی مهم نیست او فقط پولش را می خواهد و بس.

او در پاسخ به این سوال که تا به حال شده از تو استفاده کنند و پول هم ندهند، گفت: اوایل کارم چون زیاد وارد نبودم چندین بار برایم پیش آمده حتی یکبار تا سرحد مرگ از 2 پسر نوجوان پس از برآورده کردن نیازشان کتک هم خوردم.

مژده علاقه ای به صحبت راجع به خانواده اش ندارد  و می گوید: اگر آن ها مرا دوست داشتند خواسته های مرا برآورده می کردند تا من مجبور نشوم تن به این کار بدهم، گاهی اوقات دوست دارم برایشان بیش از اندازه ای که گفته ام درآمد دارم پول بفرستم، اما با خود می گویم شاید شک کنند، همان اندازه ای که ماه به ماه می فرستم کافیست.

مژده می گوید اگر کار درست و حسابی بود ، هیچگاه درگیر این کار نمی شدم ، هنوز به مرز انزجار از شغلم نرسیدم فکر کنم 5 سال دیگر جا داشته باشم برای تن فروشی اما ترس بعد از آن اذیتم می کند.

مژده به ازدواج هم فکر می کند ، گفتم اگر ازدواج کنی گذشته ات تاثیری در رفتار همسرت داشته باشد، در جواب گفت : شاید با فردی ازدواج کنم که از گذشته ام هیچ نداند چون مرد ایرانی به دنبال نجابت است و هر چقدر هم روشنفکر باشد و اروپایی فکر کند، نمی تواند با تن فروشی همسرش حتی قبل از ازدواج کنار بیاید.

موضوعات مرتبط: فاحشه ها هم انسانند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 11 اسفند 1393برچسب:هوتارگو"داستان"فاحشه"نامردی"غم, | 23:52 | نویسنده : شاهرخ خان |

 


داستان کوتاه عاشقی که فاحشه شد
پسر گفت: اگر مي خواهي با هم بمانيم بايد همه جوره با من باشي
دخترک که به شدت پسر را دوست داشت گفت: باشه عزيزم هر چه تو بگويي.
پسرک دختر را عريان کرد، دختر آرام... ميلرزيد ولي سخن نمي گفت مي ترسيد عشقش ناراحت شود... پسرک مانند ابري سياه بدن د...ختر را به آغوش کشيد و بدون کوچکترين بوسه شروع کرد... دخترک آهي کشيد و پسرک مانند چرخ خياطي بالا و پايين مي شد... دخترک بدنش مي سوخت ولي صدايي نمي آمد...
پسرک چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد، دختر با لبخند گفت: آرام شدي عروسکم؟؟؟
پسرک آرام خنديد، لباسهايش را پوشيد و رفت...
دخترک ساعتي بعد تلفن را برداشت و زنگ زد و گفت: سلام عشقم
ولي پسرک مانند هميشه نبود و تنها گفت: ديگر به من زنگ نزن و قطع کرد...
دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آرام گريست...
چند سال گذشت... تبريک مي گويم به پسرک! همان دخترک زيبا شد فاحشه قصه ما
- فاحشه سيگارم تمام شده تو سيگار داري؟
فاحشه آرام مي گويد: چرا به ديگران نگفتي به جرم عاشق شدن فاحشه شدم؟
پسرک محکم تر سيگار مي کشد

موضوعات مرتبط: فاحشه ها هم انسانند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 11 اسفند 1393برچسب:هوتارگو"داستان"فاحشه"نامردی"غم, | 23:48 | نویسنده : شاهرخ خان |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.